دوستت دارم

غروب کوچه را دیری است می گردم به بوی تو
ببین! چون اشک افتادم به پای جستجوی تو
سراپا مست می خواهد مرا چشم سیاه تو
کدامین باده غلغل می خورد، ها! در سبوی تو
دلم در دست یاد توست کمتر ناز کن با من
تمام آرزوی خویش را بستم به موی تو
تو انگاری بهار دیگری در گیسوان داری
نخواهم صبح گلشن، باصفای رنگ و بوی تو
چنان چشم تو در آیینه ی عصمت تماشایی است
که مریم نیز باشد وامدار آبروی تو
بیا بنشین و بنشانم کنار چشمهای خویش
بمان، تا شعرهایم را بخوانم با گلوی تو
تماشایی است با چشم تو رقصیدن، غزل خواندن
تماشایی است از چشم تو گفتن روبروی تو